فرماندهان بزرگ سپاه اسلام
"سرلشگر حاج محسن رضایی"
"شهید حاج محمّد ابراهیم همت"
(عکس را با کیفیت خوب و بدون هیچگونه
آرم و علامت تبلیغاتی و مزخرفی منتشر کردیم)
.
(برای شناخت شهید همت
نباید وقتمان را پای حرف هر کسی تلف کنیم
مخصوصا ظاهرپرستان که گرفتار احساسات زودگذر و موقتی هستند
یکی از کسانی که حاج همت را خوب شناخت
فرمانده بزرگ و عزیز سپاه اسلام
سرلشگر حاج محسن رضایی است)
.
توصیف شهید همت در کلام حاج محسن رضایی :
.
« اولین بار که از عملیات طریق القدس
داشتم برای عملیات بعدی (فتح المبین)
به تأسیس چند تیپ دیگر فکر می کردم، او را دیدم
به جز تیپهایی که در عملیاتهای قبلی در اختیارمان بود
نیاز بود ظرفیت جدیدی را ایجاد کرده و وارد منطقه جنوب بکنیم
از طرف دیگر، بعد از عملیات ثامن الائمه {ع} به این نتیجه رسیده بودیم
که همیشه عملیات را نباید به تنهایی در جنوب انجام داد
بلکه باید همزمان یا یک در میان
عملیاتی را همزمان در غرب و شمالغرب
داشته باشیم
.
با همین دو هدف
یعنی پیدا کردن نیروهای جدید
و سازماندهی تیپهای جدید
سفری به مناطق غربی و شمالغربی رفتم
از همین مهران شروع کردم
از طرف های سرپل ذهاب رد شدیم
رفتیم پاوه و از پاوه به مریوان
تمام خطوط را از نزدیک دیدم
با تمام فرماندهان آنجا
از نزدیک صحبت کردم
.
اولین جایی که نظرم را جلب کرد، پاوه بود
احساس کردم گمشده خود را پیدا کرده ام
و آن تیپی را که باید برقرار کرد، همین جا است
از حاج همت سؤال کردم کجا بوده؟ سابقه اش چی هست؟
اینجا چکار کرده؟ چه فکرهایی دارد؟
و دشمن چکار می کند؟ و در چه حالی است؟
همه را جواب داد
.
باید خودم هم چیزهایی می فهمیدم
شب با هم راه افتادیم، رفتیم "نودشه"
که خیلی نزدیک به خط مقدم بود و دشمن دید و تیر بر روی آن داشت
در آنجا خوابیدیم، برای بررسی بیشتر خطوط، صبح به راه افتادیم
چون اینکار بهتر از حرکت در شب بود، آفتاب در چشمان آنها بود
و ما هم بهتر میتوانستیم خط را ببینیم و هم محفوظ باشیم
تمام جبهه و خطی را که تشکیل داده بود، دیدم
با خیلی ها هم صحبت کردم، می خواستم حاج همت را محک بزنم
سؤال هایم طوری بود که میخواستم ارتباط حاج همت را
با این خط بفهمم و اینکه توانایی او در سازماندهی نیروها
و آرایش سنگرها و آرایش اسلحهها چقدر است؟
می خواستم بفهمم میداند هر سنگر را برای چه زده؟
و چرا آن تعداد را در آن گنجانده؟ آیا خوب توانسته اداره شان کند؟
غذا، آب و چیزهای دیگر به آنها خوب رسیده؟
همه را سؤال کردم دیدم نه، مثل اینکه اشتباه نکرده ام
او همان گمشدهای است که دنبالش میگشتم
همان کسی است که باید به جبهه جنوب، اعزام شود
.
مهمترین عامل موفقیت حاج همت
همین درک درستش از مردم پاوه بود
انگار که با آنها بیست سال تمام، زندگی کرده بود
بعضیها توجیه نبودند، لازم نیست اسم بیاورم
ولی تا وارد پاوه میشدند
انگار وارد شهری غریبه شدهاند
اما حاج همت
این طور نبود
.
سال ها معلمی و تجربههای مختلفش
در دوران تحصیل و اخلاق و سلوک خاصش
باعث شده بود که هم او مردم را درک کند
و هم مردم، او را درک نمایند
و به همین دلیل بود که همیشه میگفت:
من نیروهایم را از داخل همین مردم پاوه
جمع و جور میکنم و از همینها، تیپ تشکیل میدهم
این همه اعتماد، باعث میشد که مردم هم او را از خودشان بدانند
.
معیار من همیشه این بود که تحقیق کنم و بفهمم
که فرماندهان، چگونه توانستهاند خودشان را با مردم شهر
یا جایی که در آنجا هستند، تطبیق بدهند
از همان سلام و علیکهای اول فهمیدم
که حاج همت، توی شهر جا افتاده است
.
اینها برمی گشت به شخصیت او
که اول فکر میکرد و بعد عمل مینمود
خاطرم هست هر بار که مسئلهای یا سؤالی یا چیزی، پیش میآمد
اول فکر می کرد، مطالعه میکرد، تحقیق میکرد
و بعد میآمد، پاسخ میداد و یا بحث می کرد
پاسخ هایش همیشه از فرماندهان دیگر، جلوتر بود
یعنی در بعضی زمینهها، جلوتر بود
من هر جا که میخواستم نظر قطعی بگیرم
سعی میکردم هر جور که هست او را در بحث شرکت بدهم
و از نظرهایش استفاده کنم
.
در بُعد سازماندهی نیروها هم، آدم مسلطی بود
خیلی خوب قانعشان میکرد، توجیه شان میکرد
آنها هم با او کمتر، ابهام پیدا میکردند
رک هم بود، انتقادش را، اگر داشت، دریغ نمیداشت
به جایش هم، همیشه جلوتر از همه، پا به رکاب میگذاشت
دیگران هم بودند، اما او چیز دیگری بود
دست به دست حاج احمد (متوسلیان) داد
و لشگر را سازماندهی کرد
.
تا وقتی حاج احمد بود
بخشی از بار عملیات به عهده او بود
امّا بعد از او، مسئولیت کل لشگر حضرت رسول {ص}
به دوش او افتاد
ایجاد یک لشگر قدرتمند عملیاتی
در مدتی کوتاه
بدون وجود چنین استعدادهایی در حاج همت
اصلاً امکان نداشت
.
به وقتش تند و تیز هم بود
یادم می آید در دوران بنی صدر، وضع فرق داشت
در آن زمان چون فرماندهی و مدیریت جنگ با بنی صدر بود
بین او و برادران ارتشی، برخوردهای جدی صورت میگرفت
بچههای ما هم البته، کوتاه نمیآمدند
اگر موردی، یا اشکالی یا هر چیزی
مثل ضعف در خطوط دفاعی
و فرماندهی ها میدیدند
برخوردها تند و تیز میشد
برخوردهای حاج همت هم همین طور بود
به شکلی که هر کس وارد منطقه میشد
در هر مقامی که بود، میگفت: ما باید حاج همت را ببینیم
یعنی اگر با درجات امروز، حساب کنیم
حتماً می گفتند: ما باید سرلشگر همت را ببینیم
ببینیم او چه میگوید
قدرت و ابهتش را
این طور، نشان داده بود
.
من فقط همین را بگویم
که وقتی خبر شهادت او را به من دادند
اصلاً نتوانستم سرپا بایستم، بلافاصله نشستم
خبر، آنقدر ناراحت کننده بود
که فشار سنگینی را بر روی دوشم، احساس میکردم
معمولاً همین طور بود، وقتی جنگ شروع میشد
من دو تا خبر را دنبال میکردم
اول، اینکه چقدر پیش رفته ایم
دوم، اینکه تا صدای فرماندهان لشگر را نمیشنیدم
آرامش پیدا نمیکردم
گاهی ترجیح میدادم، فرماندهان سالم بمانند
ولی پیشروی و یا پیشرفتی، نداشته باشیم
.
حالتی برادرانه، بین ما حاکم بود
با حاج همت هم همین طور بودم
از سال های پاوه به بعد با هم زندگی میکردیم
یک رابطهٔ فوق سلسله مراتب فرماندهی، بین ما حاکم بود
گاهی که صدایش را نمی شنیدم، احساس کمبود میکردم
سریع به او تلفن میزدم و پس از شنیدن صدایش، آرام میشدم
.
این رابطه را من با تمام فرماندهان داشتم
ولی حاج همت چیز دیگری بود
او امتحانهای خیلی مهمی، پس داد
در بخشی از جنگ، بعضی از دوستان سیاسی ما
به خصوص در تهران، فکر میکردند
که اصرار ما باعث شده است که جنگ طول بکشد
خب این حرفها به گوش حاج همت
فرمانده لشگر تهران، حتماً میرسید
و میتوانست از خود واکنش نشان بدهد
ولی عجیب بود که چیزی نمیگفت
یا اگر میگفت، زهرش را میگرفت و می گفت
چون نظرش، نظر امام (ره) بود
که باید از فرمانده
تبعیت داشت »
والسلام
.
.
.
هدیه به روح بلندآوازه و ملکوتی
فرماندهٔ بابصیرت تاریخ اسلام
سردار شهید حاج محمّد ابراهیم همت
و شادی روح پدر و مادرش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْدائَهُم أجْمَعِین
.
.
.